نویسندگان: ناتان فر
یکی از دوستانم که شعبهای از [1]Resturant group را اداره میکند، به دلیل محدودیتهای رفتوآمد برای کاهش شیوع Covid-19 مجبور به بستن رستورانش شده و یک ماه است که خالی بودن میزهایش را تحمل میکند. البته او تنها نیست؛ چرا که کسبوکارهای زیادی در سراسر دنیا، با شرایط مشابهی روبرو هستند. همهی ما بین این اختلال[2] و پاندمیک[3]، در حال تلاش برای کنار آمدن با سطوح پیشبینی نشدهای از عدم قطعیت هستیم.
من در سالهای اخیر، به مطالعهی این موضوع پرداختهام که ما چگونه قابلیت کنار آمدن با عدم قطعیت را پرورش میدهیم – تا بتوانم بجای فرار و عقب نشینی از ریسک، احتمالها و فرصتهای درون عدم قطعیت را پیدا کنم. در خلال پژوهشم، با نوآوران، بنیانگذاران، مدیران عامل و برندگان جایزه نوبل مصاحبه کردهام تا بفهمم آنها چگونه ناشناختهها را هدایت میکنند. همچنین، افراد دیگری که با ناشناختهها سروکار دارند را نیز بررسی کردهام، مانند پیراپزشکان، قماربازان، موج سوارها و سرمایهگذاران استارتاپی.
آنچه یاد گرفتهام این است که گرچه بخشی از ظرفیت ما برای کنار آمدن با ناشناختهها، درونی است اما بخش بزرگتر آن، آموختنی است. افرادی که این «قابلیت عدم قطعیت» را توسعه دادهاند، خلاقتر و موفقترند و بهتر میتوانند عدم قطعیت را به احتمال، تبدیل کنند. من دربارهی تعداد زیادی از سازوکارهای انطباقپذیری مورد استفادهی این افراد، یاد گرفتهام و خواستم که یکی از آنها را با دوست کارآفرینم، به اشتراک بگذارم.
بیشترین مسئلهای که او با آن درگیر است، در رابطه با احساس ناامیدی و چارچوببندی (Framing) است. همانطور که شیمیدان، بن فرینگا به من گفت: «اگر با عدم قطعیت کنار بیایی، شکست خواهی خورد!» سپس با یک لبخند تلخ، که نشان از شکستهای زیاد او در راه ایجاد سازوکار مولکولی و برنده شدن جایزه نوبل سال 2016 داشت، ادامه داد: «به خودت اجازه بده که ناامیدی را برای چند ساعت یا چند روز احساس کنی. اما بعد از خودت بپرس: من از آن چه چیزی را میتوانم یاد بگیریم؟ قدم بعدی که میتوانم روی آن کار کنم چیست؟ در کنترل ناامیدی حاصل از عدم قطعیت، مقاوم شو.»
فرینگا شرایط را طوری چارچوببندی کرد که بتواند با آن کنار بیاید. پژوهشهای علوم رفتاری، در پاسخ به ما بر تاثیر چارچوب بندی تاکید دارند – چگونگی ادراک گزینههایمان. برای مثال، دنیل کانمن و آموس تورسکی، نشان دادند که گزینههای تقریبا مشابه را میتوان به طرق متفاوتی ارائه کرد – مانند رفتاری با 5% شانس شکست یا 95% شانس موفقیت. همچنین این چارچوب و دیگر انواع آن، گاهی به عنوان سوگیر (biases)، نامگذاری شدهاند که میتوانیم آنها را به نفع خود به کار ببریم. افرادی که روی آنها مطالعه انجام دادم، این کار را به خوبی انجام داده بودند؛ آنها در مواجهه با چالشها، چارچوببندیهایی را اتخاذ میکردند که کنار آمدن با چالشها را برایشان آسانتر میکرد.
چارچوبها و نمود آنها که بارها در پژوهش خود به آنها برخوردهام، از این قرارند:
- یادگیری – از این چالش چه چیزی میتوانم یاد بگیرم؟ این کاری است که فرینگا انجام داد.
- بازی – ناامیدی، بخشی از بازی است. وقتی چیزی را از دست میدهیم، به جای اینکه به خودمان آسیب برسانیم، بگوییم که گرچه امروز باختیم، اما فردا میتوانیم برنده باشیم.
- شکرگذاری – شناسایی همه چیزهایی که الان دارید. برای نمونه، هنگامی که لو جریگ[4]، مرد افسانهای بیسبال، در اوج مسیر پشرفت خود دچار بیماری ALS[5] شد، این گونه از ورزش خداحافظی کرد: «دوستان، حتما طی دو هفته گذشته درباره اتفاق بدی که برایم افتاد خواندهاید. من امروز نیز خودم را خوششانسترین مرد زمین میدانم. … درست است که اتفاق بدی برایم افتاده، اما دلایل زیادی برای زندگی کردن دارم.»
- پذیرش شانس – بخش زیادی از زندگی، تصادفی است. آنچه برای من اتفاق میافتد، همیشه نتیجه عملکرد من نیست. کارآفرین، جان وینسور[6]، مدیریت کسب و کار را با تجربهی نجاتش از ریزش بهمن مقایسه میکند. گرچه او و تیمش تمامی نکات آمادهسازی را برای اجتناب از چنین فاجعهای، تدارک دیده و تجزیه و تحلیل کرده بودند، اما همچنان در دامنهای گیر افتادند که باعث دفن شدن تعداد زیادی از هم تیمیهای جان در برف شد. او در این باره میگوید: «ما چنین درکی از کسبوکار داریم: فکر میکنیم که جهان در کنترل ماست. بهنظر من، رویکرد صحیح این است که بهجای تلاش برای کنترل کردن جهان، آن را تفسیر کنیم.» شکستها و موفقیتها کمتر از آنچه میپنداریم، تقصیر ما هستند، بنابراین نگذاریذ که یک ناامیدی شما را از تلاش دوباره باز دارد.
قدرتمند ترین چارچوبی که دیدهام، چارچوب قهرمان است که از بنجامین گیلمور[7]، یک فیلمساز استرالیایی و پیراپزشک سابق آموختهام. او به هیچ وجه نمیدانست که وقتی از یک در وارد میشود آیا یک زندگی را نجات خواهد داد یا جان خودش به خطر خواهد افتاد. او توانایی هدایت عدم قطعیت خود را از طریق تصور خودش در سفر قهرمانی پرورش داد.
برای نمونه، چندسال پیش، طی سفری به تنگه خیبر مقامات پاکستان موتور او را توقیف کردند. او به پیاده روی ادامه داد و در طی مسیر، با پسری پشتون ملاقات کرد که میخواست بهجای پرداختن به کسبوکار خانوادگیشان (تجارت اسلحه)، یک شاعر شود. گیلمور با الهام از این ماجرا، دو فیلم موفق ساخت: پسر یک شیر (Son of a Lion)، که در جشنواره کن به عنوان فیلم برتر معرفی شد و سپس فیلم جیرگا (Jirga )، که درباره سربازی بود که به افعانستان باز میگشت تا اشتباه گذشته را جبران کند. این فیلمها نتیجهی مقاومت او در مقابل موانع بودند: ابتدا موتورش توقیف شد؛ سپس بودجه فیم جیرگا، به همراه بازیگران و خدمه از دست رفت. او بجای تسلیم شدن، فیلم خیرهکنندهای را تقریبا بدون بودجه تولید کرد – و این فیلم، نامزد اسکار 2019 استرالیا شد.
وقتی از گیلمور پرسیدم که چه چیزی او را به جلو میبرد، گفت: «اکثر مردم موانع را میبینند و آن را نشانهای برای توقف درنظر میگیرند. من یاد گرفتهام که موانع را نشان دهندهی بودن در مسیر درست ببینم.» او ادامه داد «همهی داستانهایی که عاشق آنها هستیم، از لوک خوششانس گرفته تا هری پاتر، دربارهی قهرمانی است که از موانع عبور میکند. همه، قهرمان را دوست دارند. اما این موانع هستند که قهرمان را میسازند.» گیلمور، مکثی کرد و گفت «تنها راه قهرمان شدن، عبور از میان موانع است!»
ناتان فر، پروفسور استراتژی در INSEAD و نویسنده همکار کتاب سرمایه نوآوری (2019)، رهبری تحول (2018) و روش نوآور (2014) است.
—
[1] یکی از رستورانهای زنجیره ای معروف در بریتانیا است.
[2] Disruption
[3] Pandemic
[4] Lou Gehrig
[5] این بیماری سلولهای عصبی را به تدریج از کار میاندازد و در نتیجه اعصاب نمیتوانند علائم مغزی را به ماهیچهها برسانند.
[6] Jon Winsor
[7] Benjamin Gilmour
—
منبع | مترجم: زهرا مرادی
این مقاله در شماره ی زیر منتشر شده است: