نویسندگان: آلیسون بیرد
دین کونتز یکی از پرکارترین و پرفروشترین نویسندگان دنیا است که بیش از 120 رمان نگاشته است. کتابها در دوران کودکی پر از مشقت کوتز، مأمن او بودند، بنابراین زندگیاش را -از ساعت 6:30 صبح تا شبها دیرهنگام، شش روز از هفته در طی 5 دهه گذشته -وقف ساخت عالمهای خیالی در گسترهای از ژانرها کرده و آنها را تقدیم مخاطبان علاقهمند خود میکند.
«اگر مطلبی در پاراگرافی آمده باشد و دقیقاً همان چیزی باشد که من میخواستم بگویم، به همان شیوهای که خودم میخواستم بگویم و به نظرم به دل مخاطبان نیز بنشیند، خیلی هیجانزده خواهم شد».
مجله: این همه انرژی و خلاقیت را از کجا میآورید؟
کونتز: به معنا و مفهوم کتاب در دوران کودکیام برمیگردد. من در یک خانوادهی بسیار فقیر زندگی میکردم. پدرم یک الکلی بسیار خشن بود. کتابها علاوه بر رهایی فکری، به من میآموختند که زندگیهای متفاوت از شرایط من هم وجود دارند. آنها افق موفقیتهای ممکن در دنیا را نشانم میدادند. و انگیزه زیادی داشتم تا سرنوشتم را تغییر دهم. هیچوقت هیجانم نسبت به کتاب را از دست ندادم. اکنون اگر مطابق میل ناشرها عمل کنم و همواره یک داستان ثابت بنویسم، دیوانه خواهم شد. اما دائماً همهچیز را تغییر میدهم. جستجو به دنبال چیزهایی که قبلاً امتحان نکردهاید -همان چیزهایی که میترسید مبادا در آنها شکست بخورید -نوشداروی غلبه بر بیحوصلگی است.
ابتدا از نام مستعار استفاده میکردید. کی به این نتیجه رسیدید که اسم خودتان زبانزدتر است؟

هنوز جایگاهی در فهرست پرفروشترینها نداشتم، اما بهجای هفتهای سه چهار نامه، 30 الی 40 نامه میگرفتیم. بنابراین در اواخر دههی 70 و اوایل دههی 80 بود که من و همسرم تصمیم گرفتیم حقوق خیلی از کتابهایم را خریداری کنیم. هرچند تحت فشار مالی قرار گرفتیم، اما افزایش رغبت مردم را میدیدیم. و این یک خیال نبود.

وقتی کتابتان جزو پرفروشها شد، آیا فشارها افزایش یافت تا آن موفقیت را تکرار کنید؟
اولین کتابی که به جایگاه شمارهی یک رسید، «نیمهشب» نام داشت. ناشرم تماس گرفت و گفت: «خبرهای خیلی خوبی دارم». اما پیش از اینکه بتوانم «هورا» بگویم، گفت: «حالا باید بدانی: تو از آن دست کتابهایی نمینویسی که بتوانند شمارهی یک باشند و این اتفاق هرگز تکرار نخواهد شد». پس از آن، چهار کتاب شمارهی یک دیگر هم داشتم و هر بار همین جملات را تکرار کرد. بنابراین فشاری برای ادامهی کارم وجود نداشت، اما باید خودم را اثبات میکردم. بالاخره گفتم: «باید به جایگاهی برسم که دیگران تکرار موفقیتهایم را حتمی بدانند».
چطور با ویراستارها کار میکنید؟
میدانم برخی نویسندهها هستند که دوست ندارند اصلا از کسی راهنمایی دریافت کنند. اما علیرغم اینکه نویسنده وسواسی هستم -هر صفحه را 20 الی 30 بار بازنویسی میکنم تا به سراغ بعدی بروم و متعاقباً یک متن واقعاً تمیز دارم -میدانم یک ویراستار خوب همیشه میتواند چیزهایی پیدا کند که خودم به آنها فکر نکردهام یا تغییرات کوچکی پیاده کند. و هیچ دلیلی ندارد که با ذهن باز حرفهای دیگران را نشنوم. بنابراین مجبور میشوید علت اتخاذ رویکردتان را برای دیگران شرح دهید. اگر نتوانید آن را توضیح دهید، یعنی فقط سرهمبندی کردهاید و باید بازبینیهایی داشته باشید.
بهعنوان یک ایدهآلگرا، چطور مطمئن میشوید که هنوز هم پیشرفت میکنید؟
هر بار که یک صفحه را میخوانید، چیزهایی مییابید که میتوانند بهتر گفته شوند و همین امر تکانی به شما میدهد. لازم نیست روزی 10 صفحه بنویسید؛ بلکه کیفیت کارتان را بهتر میکنید.
آیا به بازنشستگی میاندیشید؟
نمیدانم که اگر به نویسندگی روی نمیآوردم، چه میکردم. به نظرم استعداد نوعی موهبت و هدیهی غیراکتسابی است و این تعهد بر دوشمان قرار دارد که به بهترین شکل ممکن از آن بهره بگیریم.
این مقاله در شماره ی زیر منتشر شده است: